پروانه ی آبی
... اول سطر نقطه چین میگذارم . حالا دیگر فقط من مانده ام و سکوت غریبی که که چند روزیست میهمان دلتنگی هایم شده . روز ها و شب ها از پس هم میگذرد و من هر روز به جای پیش رفتن در مسیر اصلیم تنها کاری که میکنم دور شدن از آن است . مبهمم کاش میشد خیلی از چیزارو عوض کرد هر روز دارم بیشتر از خدای خودم دور میشم خدای من خدایا کجایی؟ صدام میاد اون بالا ؟! شایدم نه ... فکر کنم اونقدر دور شدم که دیگه حتی صدام به گوش خدا نمیرسه . ببخشید میشه یکی راه و به من نشون بده آخه اینجائی که من ایستادم خیلی تاریک و من از تاریکی میترسم توی این تاریکی صداهای عجیبی میاد میشه یکی از عرش الهی یه طناب بندازه پائین ؟ میخوام خودمو باهاش بکشم بالا نخیر مثل اینکه خبری نیست من اینجا تنهای تنهام پس یه چیزی اینجا یه نقشه راهنما پیدا میشه واسه رسیدن به خدا ؟ ...
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
از تنها بودنم راضی نیستم اما خوشحالم که با خیلی ها نیستم Archivesمرداد 1391خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 Authorsمائده سیدمردانیLinks
LinkDump
ترانه |